محل تبلیغات شما



با آمدنت شب رفت و باغ دلم دوباره بهاران شد . از تمنای سرو ایستاده به خاک "

سنگ زیر پایش گریست و نهری از دلش خروشان شد و آسمان خنده ای کرد و ابرهایش سراسر باران شد.

بیچاره کودک دلم از این همه زیبایی باور کرد که اگر شب باشد و من باشم و تو شوق

دیدارت مرا مهمان مهتاب خواهد کرد .

 

تا لب گشودم رازی پنهان نمایان شد ناگهان پرده افتاد و خانه رویایی من از خشم کلامت ویران شد .

طفلی کودک دلم باز ناگزیر در بی کلامی زمانه پنهان شد آخرش در سکوتش کمی آرام شد.


نمیدانی چه سخت است در این دنیای رنگارنگ به رنگ آبی دریا بودن . نمیدانی چه زجری میکشد باغبانی که عمری همدم گلها بوده به صبحی غم انگیز با خبر گردد: درخت رویایش را تبرهای نامردان به تاراج برده.


نمیدانی چه سخت است خدا بودن در این دنیای نامردان هزاران ظلم را دیدن " ولی زمین و آسمان و مخلوق را به یکباره درهم نیامیختن

نمیدانی چه سخت است  مرثیه خوانی  هزاران ظالم شمرکردار برای مظلومی سالار شهیدان

نمیدانی چه سخت است خواندن سرگذشت قیام بابک برای بازگشت شکوه ایران

نمیدانی چه ظلم بزرگیست جان دادن شاهنامه میان اهریمن پرستان دیوانه

نمیدانی چه ظلم عظیمیست بر سالار شهیدان " خدا و امامش را یاد کردن " ولی با خنجری بران سرهای خویش را خونین کردن

خدایا جهانت سراسر ظلم و جهل گشته " چاره ای برای مظلومان جهانت کن


سکوت من و تو دیواریست برای لحظه های شیرینی که با یک سلام آغاز شد و با یک خداحافظی تدریجی مثل غروبی که خورشید به شب میرسد به انتها رسید . افسوس که واژه هایم شرم حضور دارند وگرنه غزلی میشد در وصف دوری از تو

گاه برای تجدید خاطراتم پنهانی مهمان جمله های آرامش بخشت میشود و دوباره جان میگیرد لحظه های باتو بودن من .


تورا در روياي خود تنهاترين ديدم . كاش تعبير فرداي من باشي . تورا تنها در كوچه هاي كودكي ديدم .

باتو تنهايي پر زد و در تاريكي شب گم شد . صداي غمگين نااميدي رفت و پنهان شد . تو آن آرزوي بزرگي كه در لحظه هاي دور آرزو كردم .

اي بانوي سخاوت دستي برايم باز كن كه من امروز كمي آرامش از شانه هايت ميخواهم. پنجره يخ زده احساسم گرمي  باتو بودن را ميخواهد. گل آرزويم باتو دوباره  روئيد " كاش تعبير رويايم تو باشي  اي صميمي تر از باران

از اين وحشت و ترديد بيزارم . مرا با بوسه سايه ات گرمم كن.


پناهنده ات شدم " در قلبت لانه كردم " به تو فكر كردم و از تو نوشتم . احساسم را به پايت ريختم . اما باز تنهاترين رهگذر اين كوچه ام . به پاس مهربانيت نقش چشمانت را به بوم قلبم كشيدم تا ابد ملكه جزيره تنهائيم باشي. ولي باز از تو فقط رنگ چشمانت باقيست كه آرام آرام در آبي آسمان كم رنگ ميشود . قصه ام را بشنو و گهگاهي با پيامت شمعي در قلبم روشن كن بهار من . فاصله بسيار است و آسمان شهرمن تاريك است و پر از غوغاي صداي آهن. اما شهر تو سبزاست و باران است و پر از بهار. بيادم باش افسانه شيرين ديروزم


لحظه ها میگذرند ولی باز جای تو خالیست . من هزاران بار سوار بر بال خیال دوباره دیدنت را آرزو کردم اما آمدنت روز به روز غبار ناامیدی میگیرد . من هرگاه به منتهای نا امیدی رسیده ام خاطره آخرین نگاهت را برای آرامشم احساسم به تصویر کشیده ام. بمان کوچه پس کوچه ذهنم چون تا ابد به یادت همیشه بهار میمانم .


کوک میکنم ساعت قدیمی دلم را تا چشمانم در آغوش سحرگاهی فراموش نکند صدای موذن را .

در نیمه شبی آرام خواهم رفت " پادشاه عشق مرا میخواند " تا شب زنده است خواهم رفت . من به مهمانی شهری خواهم رفت که دعاها پیش از فرود دستانت اجابت میشوند  " من به یاد تو خواهم بود و از اقیانوس دلم دعایت خواهم کرد . تو نمیدانی که من هرروز از گلدان کنار پنجره حال دلت را مپرسیدم .

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

درمان نوین