پناهنده ات شدم " در قلبت لانه كردم " به تو فكر كردم و از تو نوشتم . احساسم را به پايت ريختم . اما باز تنهاترين رهگذر اين كوچه ام . به پاس مهربانيت نقش چشمانت را به بوم قلبم كشيدم تا ابد ملكه جزيره تنهائيم باشي. ولي باز از تو فقط رنگ چشمانت باقيست كه آرام آرام در آبي آسمان كم رنگ ميشود . قصه ام را بشنو و گهگاهي با پيامت شمعي در قلبم روشن كن بهار من . فاصله بسيار است و آسمان شهرمن تاريك است و پر از غوغاي صداي آهن. اما شهر تو سبزاست و باران است و پر از بهار. بيادم باش افسانه شيرين ديروزم
تو ,باز ,رنگ ,بهار ,آسمان ,كردم ,است و ,از تو ,را به ,و پر ,پر از
درباره این سایت